سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکی صبر ، سحر نزدیک است

امام علی علیہ السلام

نخستین نمازگزار جوان

ابن فضیل از حبة العرنی روایت کرده که گفت: شنیدم علی(علیه‌السلام) می‌فرمود: همانا خدا را به مدت پنج سال عبادت کردم پیش از این که کسی از این امت او را عبادت کند. ابوعمرو گفت: از شعبه روایت شد که او از سمعة بن کهیل و او نیز از حبة العرنی روایت کرده است که گفت: شنیدم علی(علیه‌السلام) می‌فرمود: من اول کسی هستم که با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نماز به جا آوردم. ابو عمرو گفت: سالم بن ابی جعد روایت کرده که گفت: به ابن الحنفیه گفتم: آیا ابوبکر اولین کسی بود که اسلام آورد؟ گفت: نه. ابو عمرو گفت: صلاخی از انس بن مالک روایت کرده است که گفت: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) روز دوشنبه مبعوث شد و علی(علیه‌السلام) روز سه شنبه با او نماز گزارد. ابو عمرو گفت: زید بن ارقم گفت: اول کسی که پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خد ایمان آورد، علی(علیه‌السلام) پسر ابی طالب بود. ابو عمرو گفت: پدرم برای ما به چند واسطه از عفیف و او از پدرش و او نیز از جدش روایت کرده است که گفت: به حج وارد شدم. نزد عباس بن عبدالمطلب رفتم که مردی تاجر بود تا برخی از کالاهای تجاری را از او بخرم. به خدا سوگند، من نزد او در منی بودم که ناگاه دیدم مردی از چادری نزدیک عباس بن عبدالمطلب خارج شد. پس به آسمان نگاه کرد و هنگامی که دید خورشید مایل شده است، مشغول نماز خواندن شد. سپس زنی از آن چادر خارج شد و پشت سر آن مرد به نماز خواندن پرداخت. پس از آن پسری که آغاز جوانی‌اش بود از آن چادر بیرون آمد و همراه آن مرد نماز خواند. من به عباس گفتم: این مرد چه کسی است؟ گفت: محمد پسر عبدالله پسر عبدالمطلب، پسر برادرم. گفتم: این زن چه کسی است؟ گفت: زنش خدیجه دختر خویلد است. گفتم: این جوان چه کسی است؟ گفت: علی پسر ابی طالب و پسر عموی محمد است. گفتم: این چه کاری است که انجام می‌دهند؟ گفت: نماز می‌گزارد و گمان می‌کند که او پیامبر است و کسی جز زن و پسر عمویش از او پیروی نکرده است. هم‌چنین معتقد است که او به زودی گنج‌های کاخ کسری و قیصر را برای امتش به ارمغان می‌آورد.[1]

پیامبر فرمود: یا علی! تو سرانجام شهید خواهی شد، امّا می‌خواهم بدانم هنگام شهادت، چگونه آن را می‌پذیری؟» علی علیه‌السلام گفت:«یا رسول‌الله! نفرمایید چگونه می‌پذیری، بفرمایید چگونه سپاسگزاری می‌کنی. این جا، جای صبر نیست، جای سپاس گزاردن است!»

شجاعت و جسارت جوانی و پیروی از فرمان امیرمؤمنان علی(علیه‌السلام)

از جندب بن زهیر ازدی روایت شده است که گفت: وقتی خوارج از علی(علیه‌السلام) جدا شدند،حضرت علی(علیه‌السلام) به سوی ایشان حرکت کرد و ما نیز همراه او حرکت کردیم تا این که به اردوگاه ایشان رسیدیم. آنان را چنان سرگرم قرائت قرآن دیدیم که گویی از ایشان صدای زنبورهای عسل به گوش می‌رسید. در میان آن‌ها افرادی بودن که با شب کلاه‌های[2] درازی، سرشان را پوشانده بودند و پیشانی‌های پینه بسته داشتند. من با دیدن این صحنه، به شک افتادم و از همراهی با حضرت منصرف شدم. از اسب پایین امدم و نیزه‌ام را در زمین فرو کردم. زره، جوشن و سلاحم را کنار گذاشتم و شروع کردم به نماز خواندن. در حالی که این چنین با خدا راز و نیاز می‌کردم: پروردگارا! اگر رضای تو جنگیدن با این افراد است، پس چیزی را به من نشان بده که با آن، حق را دریابم و اگر خشم تو را به دنبال دارد، پس مرا از آن بازدار. در این هنگام، علی(علیه‌السلام) رسید و از مرکب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پایین آمد و برای نماز خواندن ایستاد. مردی نزد حضرت آمد و گفت: خوارج از رودخانه عبور کردند. سپس مردی دیگر آمد و گفت: از رودخانه عبور کردند و رفتند. امیرالمومنین علی(علیه‌السلام) فرمود: از رودخانه عبور نکردن و عبور هم نمی‌کنند و هر آینه روبه‌روی آب صاف و زلال کشته خواهند شد. خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عهد کرده‌اند که چنین خواهد شد. سپس علی(علیه‌السلام) به من گفت: ای جندب! آیا تپه را می‌بینی؟ گفتم: بله. فرمود: همانا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من فرمود که ایشان جلوی آن کشته می‌شوند. سپس فرمود: من پیکی را می‌فرستم، تا این‌که ایشان را به کتاب خدا و سنت رسول خدا(علیه‌السلام) فراخواند، ولی آنان به سویش تیراندازی می‌کنند و او کشته خواهد شد. جندب گفت: به سوی آن‌ها رهسپار شدیم. به ناگاه ایشان را در لشکرگاه خودشان دیدیم که به جایی نرفته‌اند. حضرت علی(علیه‌السلام) با صدای بلند مردم را فراخواند و جمع کرد. سپس به میان آن‌ها آمد و فرمود: چه کسی این کتاب [قرآن] را می‌گیرد و ایشان را به کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا می‌خواند، در حالی که کشته خواهد شد و بهشت پاداش او خواهد بود. به جز یک جوان از قوم بنی عامر بن صعصعه هیچ کس به ندای او پاسخ نداد. هنگامی حضرت علی(علیه‌السلام) او را کم سن دید، به او فرمود: به جایگاهت بازگرد. سپس دوباره درخواستش را تکرار کرد. باز به جز آن جوان، هیچ کس به او پاسخ مثبت نداد. حضرت فرمود: این کتاب را بگیر، ولی بدان که کشته خواهی شد.

جوان رفت تا این که به جماعت نزدیک شد به گونه‌‌ای که صدایشان را می‌شنید. ناگهان به سوی جوان تیراندازی کردند. پس او به سوی ما برگشت، در حالی که صورتش پر از تیر شده بود. حضرت علی(علیه‌السلام) به ما فرمود: جماعت خوارج، روبه‌روی شما هستند. پس ما بر آنان حمله کردیم. جندب گفت: شک من از بین رفت و با دست خودم، هشت نفر از آن‌ها را کشتم.[3]

تمجید پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از علی(علیه‌السلام) در نوجوانی و جوانی

قاسم بن ابی سعید گفت: حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) به محضر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آمد و از ناتوانی صحبت کرد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: آیا مقام و منزلت علی(علیه‌السلام) را نزد من می‌دانی؟ مرا حمایت کرد، در حالی که او دوازده ساله بود. در برابر من علیه دشمن شمشیر کشید، با این که شانزده ساله بود و قهرمانان را کشت، در حالی که نوزده ساله بود. غم‌هایم را زدود، با این که بیست ساله بود و در قلعه خیبر را کند و بلند کرد، در حالی که بیست و دو ساله بود و این در حالی بود که پنجاه مرد نمی‌توانستند آن در را بلند کنند. قاسم بن ابی سعید گفت: رنگ رخسار فاطمه(سلام‌الله‌علیها) روشن شد و به سرعت به پیش علی(علیه‌السلام) آمد و او را از فرمایش پیامبر آگاه کرد. علی(علیه‌السلام) فرمود: حالت چگونه می‌شد اگر به تو می‌گفت که همه این کارها را به فضل خداوند متعال بوده است.[4]

جوان مجاهد

هنوز بیش از بیست و پنج سال از عمر مبارک علی علیه‌السلام نگذشته بود و از ازدواج پر برکتش با زهرا علیهاالسلام زمانی نرفته بود، که جنگ احد پیش آمد. معمولاً مردان جوان پس از ازدواج، بیشتر در اندیشه زندگانی مشترک خویشند و به همسر و معاش و آینده خانواده خود می‌اندیشند، ولی علی علیه‌السلام درست در چنین هنگامی، خانه و خانواده را رها کرد و به دستور پیامبر صلی الله علیه وآله روی به میدان جنگ نهاد.

پس از جنگ، به پیامبر صلی الله علیه وآله گفت: «یا رسول‌الله! هفتاد نفر در احد شهید شدند و حمزة‌بن‌عبدالمطلّب، سر سلسله آنان بود، امّا من از این فیض محروم گشتم و از شهادت به دور افتادم. بسیار ناراحت شدم که چرا فیض شهادت نصیبم نگردید!»

پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «یا علی! تو سرانجام شهید خواهی شد، امّا می‌خواهم بدانم هنگام شهادت، چگونه آن را می‌پذیری؟» علی علیه‌السلام گفت:«یا رسول‌الله! نفرمایید چگونه می‌پذیری، بفرمایید چگونه سپاسگزاری می‌کنی. این جا، جای صبر نیست، جای سپاس گزاردن است!» (5)

نویسنده:حسن نجفی

پی نوشت ها:

1 - بحارالانوار: ج 38، ص 257.

2 - در صدر اسلام افرادی بودند که شب کلاه‌های درازی می‌پوشیدند و سرشان را با آن می‌پوشاندند.

3 - بحارالانوار: ج 33، ص 385.

4 - بحارالانوار: ج 40، ص 6.

5- انسان کامل /44





طبقه بندی: جوان
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88 مرداد 12 توسط صادق | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.